من و تو

ماه مهر اومد...

دهه اول پاییز امسال دقیقا بین دو عید قربان و غدیر... دخمل کوچولوی من که قرار بود نیمه پاییز بدنیا بیاد صبح روز چهارم پاییزی غافلگیرم کرد و اومد تو بغلم... علیرغم اصرار خانواده ها عید قربان و چند روز بعدش رو میخواستم تو شهر غریب تنها باشم تا سر وسامونی به کارهام بدم و بعد برم خونه مادرم و اماده بشم برا سزارین. عید قربان رو تنها تو خونه بودن اون هم درحالی که از اقصی نقاط بوی کباب میاد خیلی سخته خلاصه ماجرا از یه کمردرد ساده اخر شب شروع شد و به نصفه شب رسیدن بابا و خواهرم و سزارین اوژانسی دم صبح تو شهر غریب پایان یافت.حالا تو فاصله اومدنشون با درد متناوبی که داشتم وسایل و ساک هام رو جمع کردم و دوش گرفتم و لباسهای بند رخت و جمع کر...
29 مهر 1394

چهارماهگی جنینی

دخترم دخترکم الان 16 هفته جنینی ات تموم شده وحال عمومی ام خیلی بهتره دلم میخواد برات تخت و کمد بگیرم ولی فعلا یه جای موقت و کوچیک زندگی میکنیم. ایشالله هر وقت رفتیم یه جای بهتر و دایمی تر برات میخرم. فعلا چند تا لباس تابستونی خونگی که به درد یک یا دوسالگی ات میخوره خریدم و یه بسته پیشبند هفت تایی رنگی   تو سونوگرافی دست وپای کوچولوت رو دیدم بابا همش میگه مواظبش باش و نازشو بخر فعلا عکسها لود نمیشه بعدا حتما عکس میذارم   راجع به اسمت فعلا هیچ نظری ندارم گلسا درسا .... نمیدونم ...
14 ارديبهشت 1394

نخودی من

نخود جان الان 12 هفته شده حالم خیلی بهتره نخود جان وارد تریمستر دوم زندگی شده حالا منتظرم یه کم بگذره ببینم دخملی یا پسر برم خرید دیگه وقت ازمایش دادن هم شده. خدایا خودت حفظش کن
14 فروردين 1394

سلام

الان ٨ هفته و چهار روزه هست طبق سونوگرافي شديدا بيحالم. گوارشم به هم ريخته، افسردگي گرفتم. اصلا فكرش رو نميكردم يه نخود اينهمه بتونه منو از پا دربياره به تصورم دختره، همينجوري الكي! فعلا جز آه و ناله فقط ميتونم بگم خدايا شكرت. همه چي رو سپردم به خود خودت.
17 اسفند 1393

گل يا پوچ

آخه ديگه چقدر صبر كنم هرچي ميگذره حوصله ام و اميدم كمتر ميشه شرايط زندگي تو غربت بهتر كه نميشه حتي روز به روز بدتر ميشه حالا الان احساس ميكنم هستي، و ميترسم...   بالاخره الان صبر ميكنم. يا گل يا پوچ.... هرچي مصلحت خداست
16 بهمن 1393

اغاز تو شاید

شهریور پایان درس خواندن من و اغاز خانواده دار شدن تو خدایا یکی دیگه از فرشنه هاتو صد سالی به من قرض بده...
25 شهريور 1392

سیخونک های فکرم

تو فکرم برات جای خواب درست کردم. یه گهواره کنار تخت خودمون و یه تشک و بالشت کوچولو که بدم با یه پارچه خوشگل برات بدوزن... میخوام پستونکی بشی و مدام یه پیشبند تمیز دور گردنت باشه. با انگشت ام لثه هاتو بخارونم موقع دندون در اوردنت و ... اگه بشه سال دیگه این موقع تو شکمم باشی! خوبه؟ نه؟
13 خرداد 1392

به گریه هات بیشتر

بابایی میگه : بچه نباید تو مهر دنیا بیاد برا مدرسه اش خوب نمیشه. میگم: اتفاقا خوبه. بچه فهمیده تر میشه میره مدرسه! بابایی میگه: یه دختر کوچولو. تو فکرم اصلا دختر نیست انگار. اسم و قیافه همش پسره ولی لباس دخترونه. پسر دوست دارم. دختر هم. . . . خسته تر از این ام که با تو خوشحال باشم. پس صبر میکنم تا اونقدر سرحال باشم که بخندیم با هم کوچولوی من. به تو فکر میکنم.. هم خنده هات و هم گریه هات. فعلا به گریه هات بیشتر..     ...
6 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد